چیزهای مهمتری هست...
اینکه بخواهی زندگی ات را،خودت را توی مُشت بگیری...
خیلی سخت تر از این حرف هاست...
اینکه بخواهی زندگی ات را،خودت را توی مُشت بگیری...
خیلی سخت تر از این حرف هاست...
امشبم از همون شباییه که از صبح صدتا صدهزارتا حرف داشتم که بیام اینجا و بگم ولی نشده...نیومده...
حالا همه رو باید یه جا بگم :
حالم خوب نیس.
وقتی تو همه پیچ و خما و حتا جاده های صاف ب این نتیجه میرسی که
فقط باید یجوری بگذرونی و صب کنی تا بگذره و رد شی.اونوخ همه چی جای خودشو بهتر پیدا میکنه.
مزه عشق به این خوف و رجاهاست رفیق
عشق سرگرمی اش آزار و تسلی ست رفیق
قیمت یک سحر آغوش چشیدن،صدشب
گریه و بغض و تب و آه و تمناست رفیق
نشدم راهی این چشمه که سیراب شوم
تشنگی خاص ترین لذت دنیاست رفیق
بارها تا لب این چشمه دویده ست دلم
آبش اما فقط از دور گواراست رفیق
اسم آن روز که نامیده ای اش روز وصال
در لغت نامه من "روزمبادا" ست رفیق
"نیست در شهر نگاری که دل از ما ببرد"
بنشین شعر بخوان،دور جوانهاست رفیق!
(انسیه سادات هاشمی)
ی زمانی فک میکردم اینکه یه سال خاطره خوب حس خوب داشته باشی میشه ذخیره چن سالت و تا مدتها میتونی با دلخوشی و سرخوشی اون مدت خوب زندگیتو قشنگ کنی.
الان حس میکنم باید ی تجدید نظری تو افکارم بکنم.
چند وقتی ست که توی سرم یک چیزهایی وول میخورد درمورد نسلمان.نسل قبلیمان.حتا نسل قبلترمان.
حس میکنم باید بنویسم راجع ب یک چیزهایی...مثل تفاوتها...مثل ویژگیها...
حالا ک یکی دو هفته از این وول خوردنها گذشته و من هنوز ننوشته ام،ب این نتیجه رسیدم که نظر بقیه راهم بپرسم تا وقتیکه افکارم جمع و جور شود و نظرم مکتوب.
هرچی ب ذهنتون میاد بگید.
- نسل هفتاد،شص.پنجاه
از تابستون بدم میاد.تابستونی که خردادو باید جزوش حساب کرد و شهریوری که حسابش جداست از تابستون.
گرمای کلافه کننده.یروز درمیون حمام.پشه.سوسک.خشکی.بی بارونی.اوفففف
من از دست رفته م و چاره ای براش نیس در حال حاضر.فقط یه جای کوچیکی بهم بدین تو این خونه که زندگیمو بگذرونم.
اگرم قراری ب درست شدنو خوب شدن باشه دس خودمه و اون بالایی که بخاد کمکم کنه.
+اینا دیالوگایی بود ک تو ذهنم ساختم و طبق معمول ب زبون نیومدن.
تمام مشکلات از اون جایی شروع میشه که انسان حوصله نداره توضیح بده.
+ که حرف سرچشمه زلال محبت است... (خانه سبز)
گوشیم ویبره داد درش اوردم.اول پرسید چن خریدیش.
بعد گف یه لحظه میدیش.قفلش کردم دادم بهش.
گرف دسش زیر لبی گف نگا همی حالا خاموشش کرد.
بعد روشنش کرد گف رمزش؟دس دراز کردم بگیرم رمزشو بزنم.گف ن بگو من میزنم.
گفتم.زد.وارد شد.ی نگاه کلی انداخت ولی سری درنیاورد.فقط کاشی گالری رو دید ک عکسای فیوریتو اسلاید شو نشون میده.
عکسش ک عوض شد یهو فک کرد ی اتفاقی افتاده.گف چطو شد این عوض شد و این حرفا و فک میکرد گوشیم ازش عکس گرفته.
گف گالریت کدومه اوردم.نشست ی مشت کلیپامو دید.
چن بار دیگه ازم پرسید توروخدا این عکس نگرفت از من؟
و من وقتی گوشی رو دوباره برگردوند بهم و بعد پنج دقه گیر داد ب دسبندم فهمیدم ک چقد از آدمای پررو برعکس آدمای پرانرژی بدم میاد!