عجب...
دلم میخاد
اینهمه خستگی رو
استرس امتحانی ک هیچی براش نخوندمو
فکر نیومدن بچه ها ب کانونو
با مغزم بالابیارم.
و فقط بخابم.
چن ساعت
متوالی
بدون گرما.
+بزرگترین ارزوم بعد از خاب الان اینه ک موهام مرتب می بود.
دلم میخاد
اینهمه خستگی رو
استرس امتحانی ک هیچی براش نخوندمو
فکر نیومدن بچه ها ب کانونو
با مغزم بالابیارم.
و فقط بخابم.
چن ساعت
متوالی
بدون گرما.
+بزرگترین ارزوم بعد از خاب الان اینه ک موهام مرتب می بود.
لعنتی لعنتی لعنتی...چرا یهو ول کردم؟چرا اینطوری شد؟چرا انقد همه چی بده؟چرا رو هوا میبینم خودمو؟چرا نمیتونم کاری برا خودم بکنم؟
ب طرز عجیبی دارم مقاومت میکنم دربرابر تغییر خودم و زندگیم.
بدون اینکه بخوام دارم همه رو ناراحت میکنم.همه یجوری ان باهام.بدون اینکه بخوام باعث عصابنیتشون میشم.فک میکنن پشت کم حرفیا و کوتاه ومختصر حرف زدنا و بی هیجان بودنام یا کم توضیح دادنام ی عصبانیت بی مسئولیتی دلخوری بیخیالی یا اینجور چیزا هس.
+ این فقط یکی از چندین جمله هایی بود ک امشب باید اینجا میگفتم برا خالی شدن.
+ همیشه یادتون باشه مشکلی ک من یا هر کس دیگه ای با خستگی اشفتگی یا هرچی راجبش حرف میزنه برا اون شخص یه فشار جدی و واقعی محسوب میشه و اصلا ربطی نداره ک چون اون مشکل برا شما کوچیکه پس طرف ضعیفه.
تداعی میدونه...
اگه به خانوم باجیای تو اتوبوس نمیگف سرطان خون دارم
ن میگن کیفتو بده کمکت بیاریم.ن میگن مواظب خودت باش.ن برات دس تکون میدن.ن حتا لبخند میزنن.
تداعی...تداعی...تداعی ناصحی...
اصا هروخ میخام راجبه این فیلم و این دختر بنویسم نمیدونم چی بگم...میمونم...
نمیدونم چرا من ک تو همون بلاگفا هم سالی ب سالی نظر داشتم حالا اینجا مدام منتظر نظرم.تازه اینجا ک اشناها خیلی کمترن.
+عادت هر ساعت رفرش همیشه با منه.
یه نفر نیس ک ب من بگه حق دارم؟
بگه جغرافیا اونقد مزخرف هس ک تو خوب میکنی نمیخونیش.
بگه نخون،یجوری پاس میشی.
بگه تو نخون الان.ب خودت فشار نیار،من میدونم تهش بد نیس.
اخه چرا هیشکی نیس اینو بگه...
چرا نمیشه ب خودم حق بدم...