سادگانه

اسمش ساده بود.نه اینکه اسم ساده ای داشت،نه.خودِ خودِ اسمش ساده بود.

سادگانه

اسمش ساده بود.نه اینکه اسم ساده ای داشت،نه.خودِ خودِ اسمش ساده بود.

۱۸ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۴۳

.

مرا دوباره به آن روزهای خوب ببر
سپس رها کن و برگرد ، من نمی آیم


احسان پرسا

ساده __

از ته ته دل دعا میکنم فردا بارونی باشه.خیلی بارونی.خیلی.

+ شمام واسه من دعا کنین که دعام بگیره.

ساده __
۱۲ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۵۶

.

وضع یه طوری شده که باید هیچ کاری نکنی تا مشکلی بوجود نیاد.تا زندگی اروم باشه.

ساده __

فک کنم دیگه این استراحت چند ساله که داره به یه تنبلی مفرط تبدیل میشه بس باشه.
باید مدل نوشتنمو عوض کنم.و واقعن بنویسم.
و همه ی کارای عقب مونده رو جلو بندازم و بتازم.
هرچی بیشتر بخوابی بیشتر خسته میشی خوابت میگیره.این یه اصلِ شیرازیه : انقد خوابیدم خسه شدم،برم یکم بخوابم.
باید ذهنمو بیشتر از اینا ورز بدم.
تا الان داشتم میخوندم و تماشا میکردم دیگرانو که اطلاعات جم کنم،سبک جم کنم،خودمو جم کنم.
حالا باید غیر خوندن خودمم دس ب کار شم.
الان که اینا رو مینویسم یه حس طلبکارانه نسبت ب خودم دارم.
فردا رو ک هیشکی ندیده ولی خدا کنه همینجور طلبکار بمونم که همه چی پیش بره دُرُسُّ و درمون.
بشم عین سقا که وقت سر خاروندن نداره.همونجورا  که انسیه دوس دارره.همونجورا ک خودم کیف میکنم.
+ شیرین اینجاس و شنیدن یه سری جملات بزرگونه(واقعن بزرگونه.مثلن: بنده ی خدا،فلان و اینا،زنده باشین و...) از یه صورت تپلیِ سه ساله واقعا دیوونه کنندس.ما به این موارد میگیم خاله بیچه! (در کتب،خاله تربچه،ننه ی تِلی،ننه ی چل کُرّه و عمه قزی هم روایت شده)
+ مثل یه بازی خیلی ساده
مهره ها رو مهره ی بعدی افتاده
- داماهی -
+ زندگی فقط صدسال اولش سخته.این صدسالو ب شوق بقیش میگذرونم.
+ ادم چیکار کنه خوابش نیاد؟

ساده __


ساده __
۰۱ فروردين ۹۵ ، ۰۵:۵۰

دیوانه ها تقویم هاشان فرق دارد

میخواستم از اون پست جمع بندیا بنویسم که همه اخر سال مینویسنش،ولی وخت نشد درس حسابی.حالا عیبی ام نداره.
در عالم دیوانه ها هرروز عید است
بعدن و بعدها مث همیشه انقدرا وقت داریم که باهم حرف بزنیم.
سلام ۹۵ :)

+ عیدی کوچولوی من به شماها باشه آهنگ "گذر اردیبهشت" از گروه دال . (ببخشید که با موبایلمو لینک نمیتونم بدم.)

ساده __

+ میخواستم بگم که برام لذت بخش بود وقتی امیرعلی نبویانی که حداقل دوساله داستاناشو،طنزشو،نگاهای مات به دوربینشو میشناسم،به بقیه مردم به اونایی که شاید فقط تعریفشو از زبون من و مثل من شنیده بودن،شناسونده شد.و درمورد فوق العادگی اون برنامه و رامبد و خندوانه و غیره هم قبلن اینجا گفتم هم مفصل با دوستان ذوقشو کردیم جای دیگه.

+ میخواستم بگم که یکی دو سال پیش یه مطلب اینجا نوشتم که مضمونش این بود که من عاشق صدا و سیما و تلویزیونم با وجود همه نقدا و اعتراضایی که بهش هس،بعد یه نفر که برام مورد احترام بود،اولش فک کرد من به طعنه این مطلبو نوشتم و بعدش که فهمید نه،گمون کنم نیمی از جمله شو که گفته بود من بزرگتر از سنم ام،پس گرفت شاید.خب الانم خودمم تا حدی ب اون مطلب نقد دارم و میدونم مال سن و بچگی و ایناهم بوده کمی،اما از همون روز،تا همین الان،همچنان منو تلوزیون یار دیرینه ایم.و اینکه چقد تلوزیون تازگیا خوب شده!

+ اضطرابی دارم اخر هر سال که خیلی خیلی اذیت کننده و مختل کننده س.یه منفی نگری عجیب،یه ترس از تموم شدن،وحشت از حسرت،فرار از فکر و درگیری ذهنی...همه و همه ش باهم.یه استرسی که ذهنمو مختل میکنه و وادارم میکنه بیخیال خیلی چیزا بشم.

+ همیشه و در هر زمینه ای ترس اینو دارم که "تموم بشه" ، "بره" ، "بگذره" ، "رد شه" ، "شب شه" ، "نرسم" و ... و بعدش من به یاد چیزی بیفتم و حسرت بخورم.و همیشه این فکر مزخرف بیشتر از خود اون حسرته که گاهی پیش اومده،اذیتم کرده.

+ با وجود اینکه از فکر اومدنِ شیرین چارشنبه،در پوست خودم نمیگنجم،ولی حالم اصلن روبراه نیس.

+ عایا 24/68 ، بیس و چار و شص و هشت خونده میشه یا بیس و چارِ شص و هش یا بیس و چار،شص و هش؟

+ چرا انقدر دلشوره؟؟؟

+ چارسالِ پیش که سال تحویل مثل امسال صب بود،شبش ساعت ده و نیم یازده از خیابون برگشتیم.من نشستم پای برنامه های سال تحویل که فقط دو و سه مورد علاقم بود و گوش و چشمو چسبوندم به تلوزیون nec قدیمیمون و تا صب نخابیدم و با برنامه ی فرزاد حسنی و احسان علیخانی خندیدم و حال کردم.امسالم احتمالا همون روال برقراره فقط ال ای دی اومده.فقط تعداد شبکه های انتخابیم یکم بیشتره.بیشتر گیج میشم.

+ همون چارسال پیش یه اتفاقِ بد خاطره ای ام افتاد.از اونا که هیچوخ پاک نمیشن.

+ توضیح عنوان : من جایی نمیرم.ینی ندارم که برم.شعره دیگه.فک کنم از آقای صباغ نو. من میروم جایی که جای دیگری باشد ، از شانه های تو پناه بهتری باشد. (ذهنم درست یاری نمیکنه.)

+ ممکنه این اخرین پستم تو سال نود و چار باشه.ولی تقریبن هر ساعت صفحه ی مدیریتو واسه دیدن یه نظر رفرش میکنم این روزا.

+ شب بخیر ...

ساده __

 شماره ی این مطلب کاملن اتفاقی،نود و پنجه.

ساده __
۲۸ اسفند ۹۴ ، ۰۲:۲۰

.

دل بر سخن و زبان ز گفتن شده لال...

مولانا

ساده __
۲۸ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۳۷

.

یک سری اوقاتم هست که یه بی عرضگی خاصی رو در وجودم احساس میکنم.بقول صفربیستویک :"چطور بگم!گفتنش سخته!"

ساده __