سادگانه

اسمش ساده بود.نه اینکه اسم ساده ای داشت،نه.خودِ خودِ اسمش ساده بود.

سادگانه

اسمش ساده بود.نه اینکه اسم ساده ای داشت،نه.خودِ خودِ اسمش ساده بود.

۳۰ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۰۹

mini world...

Laissez-moi rêver

Laissez-moi y croire

Laissez-moi dire

...Qu'on peut changer l'histoire


- indila - mini world -

ساده __

هفتادی متولد دهه نیولیبرالیسم* ایرانی است.او می خواهد برای همه چیز تعیین تکلیف کند.همانند بازار آقا بالاسر و ناظر نمی خواهد.هفتادی میخواهد آزاد باشد،به حال خود رها شود،از آزادی اش هم انتظار زیادی ندارد.

هفتادی پالادیوم و مصرف را دوست دارد.هفتادی اصولا ایدیولوژیک نیست.نه اهل مطالعه های عمیق سیاسی و اجتماعی است نه اهل مبارزه و انقلاب.هفتادی اهل کافی شاپ است و هری پاتر.هفتادی نه مذهبی است نه ضد مذهب است.

هفتادی به دنبال "حال خوش" است.

هفتادی به معنویت علاقمند است اما گزینش میکند.

هم به رایفی پور و حسن عباسی گوش میدهد و هم "منوتو" تماشا میکند و کنسرت راک مجوزدار میرود.

هفتادی نسل سوشیال مدیا است.او در اینستاگرام است.هم عکس مدونا میبیند هم بچه های راهیان نور را.هم عکس حاج قاسم را لایک میکند هم خواننده استیج را.او با تلگرام و ایسکایپ زمان و مکانهای سنتی را درهم می شکند.

هفتادی میتواند هم در خانه باشه و هم نباشد.هم مقید باشد و هم نباشد.

هفتادی چادری دوست دارد خوش تیپ باشد.هفتادی بی حجاب دوست ندارد بخاطر لباس پوشیدنش کسی فکر بدی درباره او بکند.پسر هفتادی مذهبی دوست دارد کول باشد.پسر هفتادی غیر مذهبی برایش چادری و غیر چادری ندارد.

هفتادی یاد گرفته چگونه با همه باشد و با هیچکس نباشد.هفتادی در کات کردن استاد است.هفتادی نسبت به ازدواج له و علیه نیست.عجله ای برای ازدواج ندارد ولی پایش هم بیفتد ازدواج می کند.

هفتادی نسبی گراست.هم به قباد حق می دهد هم به شهرزاد.هفتادی هم با آمریکا بد است هم خوب.از نظر او نسل قبلی ها علافند و وقت تلف کن.

هفتادی پاراگماتیسم* است.واقعیت گراست.لذت جو نیز هست.لذت و واقعیت رفتار اجتماعی او را سامان می دهند.هفتادی پست مدرنی* است که مدرن نشده است.

هفتادی یعنی ما.محصول ما و آینده ما.


- قسمتی از یادداشت میلاد دخانچی در اینستاگرام.


دلایلم برا نوشتن این متن اینجا :

+ بعنوان یه هفتادی بیشتر قسمتا و کلیت حرف رو قبول دارم.

+ بنظرم همچین تحلیلی با این سادگی و این پیچیدگی خیلی عالی و قشنگ بود و خیلی ام خوب نوشته شده.

+ بنظرم راست میگه.(درواقع همون گزینه اول)


* نیولیبرالیسم : یک شیوه ی اقتصادی است که اینجا میتوانید بیشتر درموردش بخوانید.

* پاراگماتیسم : واقع گرایی و مصلحت گرایی

* پست مدرن : مفهومی تاریخی-جامعه‌شناختی است که به دوران تاریخیِ بعد از مدرنیته اطلاق می‌شود.

ساده __
۲۷ فروردين ۹۵ ، ۰۵:۱۲

تشنگی خاص ترین...

نشدم راهی این چشمه که سیراب شوم
تشنگی خاص ترین لذت دنیاست رفیق

ساده __
۲۶ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۴۳

.

به گوش چشم من ایا چه خوانده ای ای عشق؟
که هم ز خواب به خشم است و هم به خواب حریص
- هادی قریشی -

ساده __
۲۴ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۰۵

بند رختی وسط طوفانم ...


ساده __
۲۴ فروردين ۹۵ ، ۰۵:۳۶

interstellar

فک کردم شاید بهتر باشه که بگم همین الانِ الان interstaller تموم شد.

و لازمه که باهاتون درمیون بذارم که چقد فوق العاده و وحشتناک و بی نظیر و عجیب و ... بود.

+ نرگس خیلی خیلی مرسی و ممنون و قربونت برم که اینو بهم معرفی کردی.

+ الان ساعت دقیقن پنج و نیم صبحه.

+ خیلی گرسنمه و کناره ی ناخونامو بشدت جویدم.


ساده __

دلتنگی ها گاهی اونقدر زیاد و انباشته میشن که نمیدونی از کجا شروع کنی به بازکردن گره های کورشون.

این میشه که بعد از چندین ماه جدایی،تو راه برگشت از کلاس عربی وقتی از سر خیابون حس میکنی میتونی لایِ بازِ درِ سبز رنگشو ببینی،پا تند میکنی به سمتش و خودتو میندازی تو آغوشش.

آغوشِ رنگیِ کانون.

چهره های آشنا و رنگای اشنا و حسایی که یه زمان طولانی بهشون خو گرفتی در کنار اتفاقای جدیدی که بعد از رفتن تو پا به اینجا گذاشتن،هم شگفت زده ت میکنن هم دلتنگ تر.

نمونه ش خانوم عباسی و آقای امیرآبادی که بعنوان کارمندای جدید دیدمشون و باورم نمیشد اون زوجِ رویاییِ کانونی که همیشه تو ذهنم دوسشون داشتم،حالا همونجایی مربی ان که یه روزی من عضو بودم.

و البته باز یادم میاد : داشتم...بودم...

ذوق زدگی رو از قدم زدن بین میزا و صندلی رنگیا و کتابا شروع کردم.آخ که کتابا...

- مجموعه های اعضا مربیان جدید چاپ نشده.

- رمانای نوجوان امروز چن تا بیشتر شدن.

- کتاب جدید فرهاد حسن زاده هنوز نیومده.

- اِ ببین!بعد اینهمه وخت جلد دوم سیاه دل اومده.

- و از اینطور جمله هایی که با خودم تکرار میکردم و اونقد نمیدونستم چه کنم که یه کتاب گروه سنی الف و ب برداشتم و ایستادم به خوندن.

معرفی شل سیلور استاین به دیوار بود.دیوارِ بالای قفسه خردسال.دستگاه فکسو رو یه قفسه به دیوار نصب کرده بودن.میزِ نزدیک در تقریبا مثل همیشه مملو از کاغذ رنگی و خرت و پرتای ساخت معرفی و پنل و اینا بود و اون میزِ آخرِ کنار پنجره مثل همیشه جای فنجونای مربیا.

یه ضلع میز بزرگ اصلی رو به میز کتابداری چسبونده بودن اما وسطش طبق روال سابق پر از گلدون و گل بود.

نشستم رو یه صندلی سبز دور میز بزرگه و یه خبرنامه ی کانون گذاشتم جلوم.هم از اخبار و حرفای کانونی میخوندم،هم صدای حرف و خنده ی مربیا رو میشنیدم و با گوشم ضبطشون میکردم برای یادگاری،هم زیرچشمی کانونو برای بار هزارم میدیدم و قربون صدقه ش میرفتم.

کانون جای عجیبیه.فقط یه جا که نه،دنیای عجیبیه.

من تو این دنیا بزرگ شدم.یازده سال زمان زیادیه مگه نه؟


+ امروز مطمئن تر از قل بودم که مربی گری کانون چقدر میتونه برای من و برنامه هایی که برا آینده م دارم،ایده آل باشه.

+ خانم عباسی و آقای امیرآبادی رو هربار که میرفتم دفتر استان میدیدم و از همون اولین بارِش جذاب بودن.خانوم عباسی یه کانونی واقعیه و فک نکنم خیلی از خودمون بزرگتر باشه.صدای دوس داشتنی داره و خیلی خلاق و خوش سلیقه س.آقای امیرآبادی رو هم بیشتر در حال عکاسی از جشنواره ها و نشستا دیدم.وقتی فهمیدم باهم ازدواج کردن ذوقی داشتم که چراییش خیلی قابل درک و توضیح نیس.

بهرحال امروز خیلی حسرت خوردم که حالا که اونا هستن من نیستم...

+ خانم عباسی منو شناخت :)

+ مادر به جای شیر به من شعر داده است

سنجاق کرده است به پیراهنم غزل

- امید صباغ نو -


+ این متن شنبه نوشته شده است.

ساده __
۲۲ فروردين ۹۵ ، ۰۳:۳۷

ساده است و خط خطیست

این فرشته ساده است و خط خطی ست

سر به زیر و یک کمی خجالتی ست

بوی سیب می دهد ‏‏، لباس او

دامنش حریر سبز و صورتی ست

گوشواره هایش از ستاره است

تاجش از شهاب سنگ قیمتی ست

سرمه های نقطه چین چشم هاش

ریزه هایی از طلاست‏‏‏ ، زینتی ست

تکه ای بهشت توی دستش است

خنده های کوچکش قیامتی ست

دشمنی همیشه در کمین اوست

دشمنش، بد و حسود و لعنتی ست

هاج و واج مانده روی این زمین

او فرشته ای غریب و پاپتی ست

این فرشته راستش خود تویی

قصه فرشته ات حکایتی ست


عرفان نظرآهاری

+ گاهی شعرهای کودکانه بیشتر به دل آدم می چسبند

ساده __
۲۰ فروردين ۹۵ ، ۰۴:۵۶

turner dans le vide

انواع و اقسام دیالوگای عاشقانه و فلسفی شهرزاد این روزا جاهای مختلف بازگو میشه.
من اما عاشق این دیالوگ ام :
منم دلم میخواد مث تو مایه ی افتخار شم ، ولی فک کنم مایه کوکوام نمیشم.

+ همین الان داشتم با شرح و توضیح تو دفترم مینوشتم که امشب شب کم نظیر و عالی یی بود.باوجود تلخی هاش عالی بود مطمعنن.

+ به درستی املای عنوان مطمعن نیستم.

ساده __
۱۹ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۰۴

از درس علوم جمله بگریزی بِه

این دو روز از سیزده چارده ساعت بیداری،میشه گف هشت نه ساعتش چشام رو این ال ای دی های نورانی موبایل و لپ تاپ و تلوزیون بوده.
نمیدونم شایدم چن روز قبلترشم همین بساط بوده اما دو شبه ک موقع خاب گوشی دس میگیرم چشام میفته به درد و از حدقه بیرون زدن.
احتمالن چن صدمی داره ضعیفتر میشه.
اینو نگفتم ک نصیحت بشنوم،گفتم ک باهاتون درمیون گذاشته باشم و هم اینکه اینجا از این سکوت دربیاد.
هرچند قول داده بودم به خودم کهدیگه خاطره های معمولی و اتفاقات روزمره رو اینجا ننویسم اما خب گاهی ام باید قول بشکنی.
اما اون جریان شیوه ی چشمت فریب جنگ داشت رو عملی میکنم عاقبت.نشدی در کار نیس.

+
از درس علوم جمله بگریزی بِه
و اندر سر زلف دلبر آویزی بِه
زان پیش که روزگار خونت ریزد
تو خونِ قلیلِ در بدن ریزی بِه
مولوی

ساده __