سادگانه

اسمش ساده بود.نه اینکه اسم ساده ای داشت،نه.خودِ خودِ اسمش ساده بود.

سادگانه

اسمش ساده بود.نه اینکه اسم ساده ای داشت،نه.خودِ خودِ اسمش ساده بود.

۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۲۸

۱۴۳

آزمایشات میدانی و غیر میدانی ثابت کرده ، درصد لجبازیِ خونِ من از درصد گلبول قرمزهام هم بیشتره.

ساده __
۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۳۱

۱۴۲.رفتن هیچ ربطی به رسیدن ندارد

اشتباه می کنند بعضی ها
که اشتباه نمی کنند.
باید راه افتاد
مثل رودها که بعضی به دریا می رسند
بعضی هم به دریا نمی رسند
رفتن هیچ ربطی به رسیدن ندارد.


- سید علی صالحی -

ساده __

امشب شب بدیه.
قرار نبود باشه.اون کیک مینیونی تو یخچال به مناسبت برنده شدن پرزنتیشن خاله و بودن هممون دور هم اینو میگفت.
میتونست بد نباشه اگه پرسپولیس قهرمان میشد و حالمون گرفته نمیشد و اون کیک با شادی بیشتری خورده میشد و اگر بلافاصله بعدش خاله اینا نمیرفتن کهخونه اینطور تو سکوت فرو بره و اگر فردا صبح یه امتحان نهایی نداشتم و اگر درسمو کامل خونده بودم و توی مرور بودم و اگر همه انقدر ساز دلتنگی و غربت غروب جمعه رو کوک نمیکردن و اگر امشب خندوانه داشت و هوا انقد گرم نبود و اگر انقد دلتنگ و بی رمق نبودم و اگر یهو بچه نمیشدم واگر ... میتونست شب بدی نباشه.
+ اینکه فردا یه مسیر جدیدو خودم تنها و مستقل باید برم میتونست مایه ی شادیم باشه اما حالا فقط استرسشو دارم.
+ کاش میشد در حین درس خوندن آهنگ گوش داد.

ساده __
۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۳:۱۸

۱۴۰.اون لحظه که دیوونه نباشی

میترسُم از اینجا بری و خونه بُرُمبه
له شُم تو به معماری آوار بخندی
آواره بشُم مملکَتُم دست تو باشه
هیهات اگر ارتش موهاته نبندی
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
میترسُم از اون لحظه که دیوونه نباشی
هی پُست کنُم عمر عزیزُم در خونه ت
یک عمر کسی در بزنه خونه نباشی
- داماهی -

ساده __


ساده __
۲۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۰۳

۱۳۸

و گفت : یا چنان نمای که باشی ، یا چنان باش که نمایی.


ذکر بایزید بسطامی

تذکره الآولیا _ عطار

ساده __
۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۴۰

۱۳۷.از دلایل خوشبختی

همه تو محوطه ی بیرون ساختمون نشسته بودن دور هم.خییلی یهویی و بی مقدمه تصمیم گرفتم و بدون اینکه به کسی بگم،رفتم تو ساختمون.بعد از طی مسافت با آسانسور و وارد شدن به خونه ای که خونه ی ما نبود،بی هیچ معطلی رفتم سمت تراس.
یه سری میله ی گرد نقره ای رنگ با قطر تقریبا سه چاهار سانت ثابت کنار هم با فاصله نصب شده بود که از کنار نرده های بالکن شروع میشد و با چند بار عوض کردن جهت تا نزدیک پشت بوم میرسید.
همیشه ی عمرم میدونستم که آدم بی دل و جرئتی ام اما همیشه ی عمرم سعی کردم هرجا بتونم خودمو تو این شرایطا قرار بدم و اون هیجان و آدرنالین لذت بخشو امتحان کنم.
گوشه و کنار تراس رو با چشم دنبالش گشتم و رفتم سمتش.
یه سری بند و محافظ مثل محافظای بانجا جامپینگ که حدود شیش هفت تا بادکنک گازی بهشون وصل شده بود.
بادکنک ها رو پوشیدم و با یه حرکت پامو گذاشتم رو اولین میله.چن تای اول یکم استرس داشت اما کم کم به خودم مسلط شدم.
یکی یکی پله های نرده بوم پروازو جلو میرفتم.گاهی به سمت بالا بود.گاهی چپ و راست،گاهی ام کج.
رسیدم به جایی که ارتفاع خوبی داشت.روبروم دیوارِ نماکاری شده ی ساختمون بود و پشت سرم اون پایین،خونواده که خیلی کوچیک شده بودن و با تعجب منو نگاه میکردن.
چشمامو بستم و باز کردم.نخی که بادکنکا باهاش به من وصل شده بودن رو گرفتم و پریدم...

حس بی نظیری بود.من توی هوا معلق بودم بوسیله ی چن تا بادکنک رنگی که نخشونو به هرطرف میخواستم مایل میکردم.بعد از شاید یک دقیقه،آروم و نرم با پاهام روی زمین اومدم درحالیکه یه لبخند گنده رو لبم بود.
تا صبح پنج شیش بار دیگه اون احساس ها رو از خونه های دیگه ی اون ساختمون تجربه کردم. و چند بار آخر زمانم حتی به پنج شیش دقیقه پرواز هم رسید.
اقرار میکنم یکی از بهترین حسایی بود که تجربه کردم تو زندگیم با وجود اینکه نمیدونم از نظر فیزیکی  اصلا همچین اتفاقی ممکنه یا نه.
نمیدونم عادیه یا غیر عادی که آدم همچین حس وحشتناک دلپذیری رو توی خواب تجربه کنه اما خوابا برای من همیشه فوق العاده بودن و من عاشق دنیای خواب هام.
شاید اگه این خوابا نبودن،حتم میکردم که مدادِ قصه نویسیم نوکش واسه همیشه شکسته.اما رویاهام میگن هنوز امیدی هست.

من وقتی خواب نمیبینم مریضم.

ساده __
۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۵۸

۱۳۶

کاش دخترم برادر بزرگتر داشته باشه...

ساده __
۲۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۴۰

۱۳۵.همه چیز از همه جا

+ حالم بد است مثل زمانی که...
دردا که تو همیشه همانی که...
و خلاصه.
+ اصلن اصراری بر گذاشتن این شعر نداشتم اما از سرم بیرون نمیره از دیشب.
+ امروز به تاریخ قمری تولدمه.
+ هرچند مدرسه نرفتن باعث شد وختم ازادتر بشه و درساروبیشتر دوس داشته باشم و جور دیگه ای بهشون نگا کنم اما همچنان سر امتحانات مشکل داریم باهم :/
+ و این سرفه ی لعنتی که هی میخوام اسمشو نیارم و محلش ندم که از رو بره اما نمیره.روم نمیشه سرفه کنم تو خونه گمونم رو مخ همه شون رفتم.
+ اگه بگم یکی از چیزایی که بابتش اعتماد بنفسم بیشتره ، بدنیا اومدنم تو روز ولادت امام حسین(ع) ه،دروغ نگفتم.
+ بعضی وختا خیلی جدی میرم تو فکر که نکنه واقعن انقد ادمِ گیر و اعصاب خورد کن و کلافه کننده ای ام؟
+ چن روزه یه بیماری جدید گرفتم که از صب تا شب گوشی دستمه و بلاگفا و بیان و تلگرام و واتساپ و اینستا رو هی رفرش میکنم و هی همه رو چک میکنم منتظر یه پیامی نظری خبری اتفاقی جدید،بعد که یهو ارزوم براورده میشه جواب نمیدم و خودمو میزنم ب ندیدن یا میذارم برای بعد که سرفرصت(!) جواب بدم.یجور دیوانگیه خاصی هستو این رفتار :/
+ له له میزنم واسه یه صحبتی،کاری،گپی ولی حوصله ی هیچ صحبت و کار و گپی هم ندارم.
خودم این تعبیرو میکنم که دلم یه خبر و اتفاقی تو دنیای واقعی میخواد واسه همین اینکارارو میکنم.
+ تخت و کمدا و میز و اتاق بشدت بهم ریخته س و تصمیمی برا مرتب کردنش ندارم.
+ به اون خانومه دایرکت دادم راجبه روانشناسی ازش پرسیدم هنوز جواب نداده.
+ اون تغییر بزرگ غیر از بهتر کردن رابطه منو درس،یه شوک بهم داد.و این شوک باعث شد چشمام از تو سرم بیان بیرون و از بالا و بیرون ،خودمو بقیه رو و زندگی رو تماشا کنم.حالا هرچقدر هم ک هنوز کوچیک باشم و نادون حداقلش اون شوکه بهم وارد شده و من میگم کاش زودتر این اتفاق افتاده بود.
+ احساس کردم از حرفام بنظر میاد وقفه تحصیلی داشتم.اما نداشتم.
+ یه هفته و یک روزه که با تعصب کامل با خودم تکرار میکنم فرهاد و شهرزاد حقشون بود که بهم برسن.همون فردای قسمت بیس و هفت هم نشستم این نظرمو با دلایل کامل و استدلال و غیره تو شیش هف صفحه نوشتم تو دفترم.وختی شهاب حسینی انقد خوب بازی کرده که یکی شده با نقش قباد نباس بجای دیدنِ شخصیت قباد ، حق بدیم به شهاب حسینی و بگیم شهرزاد خریت کرد.اصلش اینه که " اونیکه زد زیر قولش تو بودی نه من!" هرچند که خیلی چیزا حق قباد نبود و یجورِ دوس داشتنی ای مرد بود و ... .
 از اونورم حتا اگه از منم که عاشق فرهاد و علایقش و تیپ شخصیتیشو و عاشق عشق رویاییِ اون دوتا هستم بگذریم،شهرزاد حقش بود که انتخاب کنه و تصمیم بگیره و ب چیزی ک میخاس واسش بجنگه برسه.
+ وواقعیت اینه که هیشکی سیاه یا سفید مطلق نیس و سریال شهرزاد واقعی بود.
+ یه جایی واقعا ارزو کردم کاش بزرگ اقا میرسید به شهرزادش.
+ این مثبتایی که نوشتم هرکدوم میتونستن یه پست کامل باشن واسه خودشون.اما گاهی اینطوری بهتره.
+ عیداتون(!) مبارک.
+ ... نیستی.

ساده __


ساده __