225
بی رودروایسی که فک میکنم میبینم اون چیزی که دلم میخواد اینه که یه نفر از اون سمت دلمو قرص کنه و بهم بگه برو.منتظر اینم ینی فقط.
بی رودروایسی که فک میکنم میبینم اون چیزی که دلم میخواد اینه که یه نفر از اون سمت دلمو قرص کنه و بهم بگه برو.منتظر اینم ینی فقط.
چن دقیقه پیش کتاب "پیش از بستن چمدان" م رو که مینو کریم زاده خودش امضا کرده و فرستاده واسم رو کف اتاق دیدم،برش داشتم دیدم پشت و جلوش هی نقطه نقطه و خط خط خودکاری شده و کثیف.از زیبا پرسیدم میگه برده بودمش فلان جا(فلان جا ینی به مدت سه روز تو کیفش بوده با یه مشت خرت و پرت دیگه) ،
کس دیگه ای هم هست که تو همچین شرایطی انقد برنجه و ناراحت و عصبی شه بابت کتابش؟
+ بعضی کتابامو دلم میخواد بذارم تو یه طبقه ی شیشه ای درشم قفل کنم.بعضی وختا فقط خاکشونو بتکونم از اول بخونمشون دوباره بذارم همونجا.و هیشکی حق نداشته باشه جایی ببردشون.
مث پیش از بستن چمدان،مث خطای ستارگان ، مث قلب های نارنجی ، مث بابالنگ دراز.
وبلاگ واقعی من اینجاس .
بیان فقط شبیه یه بکاپ میمونه واسم.یا یه صفحه تمرین مثلن.یه جایی که فقط از رو عادت و اجبار هرچی برای بلاگفا مینوشتم اینجا هم کپی میکردم یا میکنم.
نمیدونم اصن میخوام ادامه بدم اینجا یا نه.اونور هزار تا مطلب دارم و اینجا دویس و بیس و سه تا.دوس ندارم اینو.
آسمان روشن و آبی
کنون تلخ و ملال انگیز
سپید پوشیده بودم با موی سیاه
اکنون سیاه جامه ام با موی سپید
می آیم می روم
می اندیشم که شاید خواب بوده ام
می اندیشم که شاید خواب دیده ام
خواب بوده ام
خواب دیده ام...
- شاعر رو نمیشناسم.ترانه ی یکی از آهنگهای فرهاد مهرادِ مرد -
میلیاردها میلیارد آدم روی کره زمین در حال زندگی اَند و من هیچ وقت هیچکسی را نداشته اَم که وقتی حواسم نیست ازمن عکس بگیرد...
همینقدر تنها... همینقدر بیهوده...
و به گمانم اگر تکنولوژی تا آنجا پیش نمیرفت که به عکس سلفی برسد، من از یک جایی به بعد تا به امروز هیچ عکسی از خودم نمیداشتم... :/
+ :(
-- کپی از وبلاگ مزخرف نوشت های یک دیوانه،دوستی از ایام قدیم --
دلم یه چیز خوشمزه میخواد...
یه چیز خوشمزه که زودم تموم نشه...
خیلیم خوشمزه باشه...
شدم شبیه بابای مهران تو قصه های امیرعلی.
دو خط حرف میزنم سی تا کلمه ش فلانه و اینکه :))
+ با تمام شدن هر جمله جمشید خان،بنده هاج و واج رو به مادر مهران می کردم،تا افاضات ایشان را برایم به فارسی ترجمه کند.
جمشید خان فرمودند:"این یارو همه چی چی هستن!"
همسرش گفت:"بچه های این نسل همه بی خیالن."
- "چی رو که خودتون یارو کنین،فلان رو میدونین!"
- " خودتون که پول دربیارین،قدرش رو میدونین."
- "معلومه هرچقدر چی کنین فلان تر میشه ؛ ولی باید یارو کنین؟"
- "معلومه هر چی بیشتر به ماشین گاز بدین،تندتر میره؛ولی باید خودکشی کنین؟"
- "فکر میکنه من فلانم یا بهمان که نتونم فرق یارو و چی چی رو بفهمم!"
مادر مهران گفت :"این رو دیگه منم نفهمیدم!"
- ص 118 ، قصه های امیرعلی 1 -