سادگانه

اسمش ساده بود.نه اینکه اسم ساده ای داشت،نه.خودِ خودِ اسمش ساده بود.

سادگانه

اسمش ساده بود.نه اینکه اسم ساده ای داشت،نه.خودِ خودِ اسمش ساده بود.

۱۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

بعضی آهنگا یه جوری به دلت میشینن

که یه کاری میکنن حال و هوات فرق کنه

یه ترانه ،

هم میتونه تو رو پرواز بده

هم یه جورایی تو رو توی خودش غرق کنه

یه صداهایی رو انگار نمیشه گوش نکرد

یه ترانه هایی رو میشه فراموش نکرد

گاهی یه ترانه اونقدر به دلت میشینه

که مثه یه دسته نرگس،نمیشه بوش نکرد

بعضی ساعتا دلت آرامش محض میخواد

با یه موسیقی که از خاطره هات لبریزه

فرقی ام نداره بعد از ظهره یا نیمه شبه

آخرِ اسفنده یا اوایلِ پاییزه

یه صداهایی رو انگار نمیشه گوش نکرد


- یه صداهایی - رستاک حلاج "پاییز سال بعد..."

ساده __
۲۰ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۳۱

نیاز جوی آب به جاری بودنه ...


ساده __

بچه تا وقتی که بچه س نمیشه براش توضیح داد.فقط باید بگی اینطوری غذا بخور،اینطوری بخواب،اینطوری راه برو و اگه همینارم درست انجام داد باید تشویقش کرد.

یکم که بزرگتر میشه و به سن بلوغ نزدیکتر،فهمیدن رو شروع میکنه.کم کم میبینه عه انگار یه چیزایی غیر از خوردن و خوابیدن و بازی هم هس.اونوخ دنبالش میگرده و بهش فک میکنه و ب محض اینکه به یه سری نتایج میرسه،دیگه فک میکنه که خودش از همه بیشتر میفهمه.دیگه حرف مامان باباشو قبول نداره.فک میکنه اونا قدیمی فک میکنن و خلاصه همه اون چیزایی که میدونین.

ما الان تو این مرحله ایم.ما که میگم نه من و تو و فلان،همه مون.همه ی هممون.

و خب میشه از این جهت امیدوار بود که حالا که تو این وضعیم پس زمان بلوغ واقعی نزدیکه.

وقتی بچه از اون دورانِ تازه به دوران رسیدگی رد شه کم کم بالغ واقعی میشه.بالغ واقعی ام که ینی کسی که واقعیتو ببینه،خودشو از بقیه سر نبینه،درست تصمیم بگیره و فلان.

+ از اون شبی که این مَثَلو  ت شنیدم،خیلی چیزا حل شد واسم :)

* آدمیت - امیرعظیمی

ساده __

ترم قبل تو کلاس عربی مشترک بودیم و دیدمش.این ترم چن تا کلاس باهم داریم.

هفتادوهشتیه و تا اول دبیرستان روزانه و حضوری میخونده.تابستون بعد از اولش،نامزد کرده،ازدواج کرده و دیگه مهر نتونسته بره سر کلاس عادی.

این روزا با یه شکم جلو اومده و یه جنین هشت ماهه میاد سرکلاس.

شوهرش میرسوندش بعدم تو حیاط تو ماشین منتظر میشینه تا کلاسش تموم شه و ببردش.

گاهی حرف از کمردردش میزنه،گاهی از مادرشوهرش میگه،گاهی از زندگی...

چن روز پیش بچه ها تو کلاس اهنگ گذاشته بودن،سر یکی از آهنگا گفت "حمید اینو وقتایی که قهر میکردم برام میذاشت باهاش میخوند."

میخوام بگم ینی زندگی خیلی ساده تر و عادی تر از این حرفاس اما مطمئن نیستم درست باشه این حرف.

نمیدونم چه نتیجه ای میشه گرفت ولی میدونم که این ماجرا رو باید تعریف میکردم تا دیگه مثل این چن روز اخیر مدام تو سرم نچرخه.

ساده __
۰۳ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۵۶

پلیور عشق

چن روز پیش یه پلیور قهوه ای و کرم و اینا خریدم از یه مغازه ای که بوی ارومی داشت.پلیوره و استینای بلند بلندش و عاشقم.و اینکه بوی مغازه هه رو میده.
اینو میگن لباس! :)
+ لعنت به همه ی حسا و فکرایی که میان و باعث میشن کل حال خوشت زیرسوال بره.از خودم بدم میاد.

ساده __