سادگانه

اسمش ساده بود.نه اینکه اسم ساده ای داشت،نه.خودِ خودِ اسمش ساده بود.

سادگانه

اسمش ساده بود.نه اینکه اسم ساده ای داشت،نه.خودِ خودِ اسمش ساده بود.

۹ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

خدانگهدار بیان.

sadegane.blogfa.com

ساده __
۰۴ تیر ۹۴ ، ۰۴:۳۷

بلاگفای عزیز...

دلم گرفته از اینکه همه دارن یکی یکی از بلاگفا نا امید میشن،قطع امید میکنن.

دلم میسوزه براش.یه عمر سرویس داد بدون دریافت هیچ هزینه ای،با ساده ترین و راحت ترین پنل،با قویترین و محکمترین سیستما،

حالا که شرایطش اینجوری بحرانه همه بچه هاش دارن دورشو خالی میکنن.

+خب خیلیا احتمالا میگن این تفکر بچگانه ایه ک دلت واسه یه سیستم کامپیوتریواینترنتیبسوزه یا بگیره.که خب باید بگم من دلم از هر دلبستگی که ناجوانمردانه بریده بشه میگیره.

بلاگفا حق داره گردنمون.

همین.

ساده __
۰۴ تیر ۹۴ ، ۰۲:۳۰

یه وقتایی...

یه وقتایی ام هس دلت میخاد یکی باشه حرفاتو از سکوتت،از نگات بفهمه.

نخای براش توضیح بدی.

لازم نباشه چیزی بگی و به جاش اون بیاد و بفهمدت و برات حرف بزنه...

ساده __
۰۳ تیر ۹۴ ، ۲۰:۵۵

خدافزی

بلاگفا داره روبراه میشه و همین روزاست که برم...



@saa_de



حالم شبیه ناکجا آباد دنیاست...

ساده __

اینکه بروی کانونی که ده سال روزهایت را آنجا گذراندی.ده سال همراهش زندگی کردی،بروی و بگویند دیگر نمیتوانی بیایی مگر گاهی...به یادی...به سَری...

بگویند دیگر باید بزرگ شوی.بگویند بزرگ شدن خوب است.بگویند بعد از این یادی از ما بکن.

بگویند و بگویند و بگویند و تو ته دلت بگویی

این رفتن یعنی :

دارم بزرگ میشم.

اخلاقم دارد عوض میشود.

دیگر جایی به راحتی آنجا نخواهم بود.هیچوقت.

از این در که بیرون بروم معلوم نیست دو دوست صمیمی ام را دیگر کِی ببینم.

از این در که بیرون بروم معلوم نیست هدفم چه خواهد بود.

فکر کنی که عایا جز کانون مشغله ی دیگری،دل مشغولی دلپذیر دیگری،داشته ای این سالها؟

فکر کنی تنها توی کانون بود که بارها و بارها به خودم افتخار کردم.

فکر کنی تنها اینجا بود که نوشتم.که خواندم.

فکر کنی از این در که بیرون بروی تنها تر از همیشه خواهی بود.

فکر کنی این عوض شدن را دوست نداری.

و خیلی فکر های دیگر...


+ و چقدر دوست دارم لجبازی کنم حالا...

ساده __
۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۴:۳۵

:)

خانم همسایه میانه ی صدای اذان اسفند دود کرده و من چقدر ممنونش هستم.

ساده __
۰۲ تیر ۹۴ ، ۱۸:۵۶

چیزهای مهمتری هست...

اینکه بخواهی زندگی ات را،خودت را توی مُشت بگیری...

خیلی سخت تر از این حرف هاست...

ساده __
۰۲ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۳

جمله ی روز.

امشبم از همون شباییه که از صبح صدتا صدهزارتا حرف داشتم که بیام اینجا و بگم ولی نشده...نیومده...

حالا همه رو باید یه جا بگم :

حالم خوب نیس.

ساده __
۰۱ تیر ۹۴ ، ۰۲:۱۵

از نتیجه گیری ها...

وقتی تو همه پیچ و خما و حتا جاده های صاف ب این نتیجه میرسی که

فقط باید یجوری بگذرونی و صب کنی تا بگذره و رد شی.اونوخ همه چی جای خودشو بهتر پیدا میکنه.

ساده __