۲۸ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۴۵
دلُم رنجوره...
بند رختی وسط طوفانم،دستم از پیرهنت کوتاه است
ابرها پشت سرم میگریند،اتفاقات بدی در راه است
لب یک پنجره ی لیمویی باد و بوران گره میخورد بهم
شهر همسفره ی طوفان میشد،حالم از پنجره میخورد بهم
...
از همین پنجره ی لیمویی میتوانم به جهان اخم کنم
میتوانم بزنم زیرِ تگرگ...صورتِ پنجره را زخم کنم
+ دم عید خوب نیس این حرفا ولی حال و روز آدم میطلبه گاهی.
+ شعر از من نیست.لااَدری.
+ راجبه چیزای دیگه حرف زیاد دارم اما فعلن وقتی نیست.و دوروبرم یه سری عزیزن که هرکدوم توقعی ازم دارن و تقریبن همشون با کوچکترین اشتباهم ازم میرنجن.
۹۴/۱۲/۲۸
از همین پنجره ی لیمویی میتوانم به جهان اخم کنم
میتوانم بزنم زیرِ تگرگ...صورتِ پنجره را زخم کنم
این بیت عالیه :) پنجره لیمویی :×