نشستم چشاتو تماشا کنم،نگاهت مث قرص خواب آوره
حرف که خیلی زیاده.خیلیم اتفاقا دلم میخواد بزنمشون این حرفا رو.خیلی وقتم هس یه خلوت دوس داشتنیِ آرومِ ساکت نداشتم با وب و لپ تاپ.ولی الان ... نمیدونم بخاطر شرلوکه که رو نرومه که ناتموم مونده و دلم بهونه ی اونو داره یا چی ، که فعلن حس نوشتنم اون چنان نمیاد.
یکی از حرفایی که میخاسم بزنم اتفاقا راجب همین کم نوشتنه.تو پشت جدا تو یه خط میگمش.
+ یه صداهایی رو انگار نمیشه گوش نکرد...
+ نرگس فک کنم فهمیدم منظورت از اینکه شرلوکو زبان اصلی ببین چی بوده مشخصا :/ :))
+ عی بابا...انقد وخته که این مدلی ننوشتم که کم کم داشت یادم میرفت این مثبت نوشتا رو ...
+ خیلی خوبه که آدم از انتخاباش پشیمون نباشه مگه نه؟خی لی خوشال و راضی ام که انسانی رو انتخاب کردم.ینی دنیای منطق و فلسفه و ادبیات و غیره ش همون دنیاییه که میخوام.
+ از اونروزی که رفتیم خرید و روزهای بعدش و اون شلوار پیش سینه داره که گفتم واستون،هرچی بیشتر فک میکنم بیشتر مطمعن میشم که "چقد من به مقوله لباس! وابسته م و احساساتی ام درش و نمیدونستم تا حالا!"
+ فک میکنم شروع خندوانه ی 3 تا پنج روز دیگه،امیدوارانه ترین انگیزیه ی این روزامه برا ادامه زندگی.
+ امین،صاف یا ترقوه ی عزیزم ، اگه اینجا رو میخونی هنوز بیا آدرس وب جدیدتو بهم بده.و اینکه کلافه م کردی بس که ادرس عوض کردی.و اینکه کرمی درون سیب گلو رو میخونم ولی نمیدونم چرا دلم خواس اینجا بگم جای اونجا.
+ شرلوک داره واسم به یه هیرو تبدیل میشه.
+ بذارید به بچگونه ترین شکل ممکن بگم که حالا که یه گردنبند آدم آهنیِ میو دارم،یه دستبندِ سینز دارم به شکل اون ماره که فیل خورده بود تو شازده کوچولو و یه گردنبند سینز که یه دختر تاب سواره،یه شلوار پیش سین دار دارم،یه ژاکت خی لی آستین بلند(چش قلبی) با دکمه های چوبی شکلِ قلبی دارم،یه لپتاپ ویندوز ده با یه هارد یه ترا دارم،چن تا کلاف رنگی قالیبافی دارم،یه هندزفری سیاهِ بلند دارم و خی لی چیزای این چنینی دیگه،یجورایی حس میکنم خوشبخت ترین آدم زمینم.
+ خب به خط آخر بالا که رسیدم به ذهن خودمم رسید که ادم نباید خوشبختیشو تو مادیات خلاصه کنه.ولی خب بیاین شعاری نباشیم.من در لحظه حسمو گفتم.از همه ی معنویات زندگیمم راضی و خشنودم.
+ نشونیمو حتی نوشتم برات شاید این خیابونو یادت بده ...