سادگانه

اسمش ساده بود.نه اینکه اسم ساده ای داشت،نه.خودِ خودِ اسمش ساده بود.

سادگانه

اسمش ساده بود.نه اینکه اسم ساده ای داشت،نه.خودِ خودِ اسمش ساده بود.

۲۷ دی ۹۴ ، ۰۱:۴۴

نشسته ام به انزوا

امروز وقتی سر پینگ پنگ و جرزنی سرش داد میزدم،به دررفتن توپ از دستم خندید.عادت دارد.همیشه وسط بحثهای جدی دیگران می خندد و همه چیز را به مسخره می گیرد.ما هم به این رفتارش عادت داریم.اما امروز،نمیدانم چه شد که اول عصبانی شدم،توپ را پرت کردم روی میز.بعد بیشتر عصبانی شدم،راکت را محکم به زمین کوبیدم.بعد یک بغض کم جان ولی مستقیم نشست توی گلویم.و در حالیکه مسئله ی گریه آوری وجود نداشت،حس کردم باید گریه کنم.حالا که بغض با پای خودش آمده،باید تا در نرفته بشکانمش و کمی گریه کنم.با گریه سرش داد زدم و قدمهایم را محکم به زمین کوبیدم و به اتاق آمدم.

خب رفتارم خیلی بچگانه تر از این بود که برای خرس گنده ای مثل من مناسب بنظر بیاید،اما در یک آن حس کردم چون چند روز است از انسیه هیچ خبری ندارم،چون هارد ندارم و بطرز وحشتناکی به آن نیاز دارم،چون وبلاگم بدتر از همیشه ست،چون سه سال پیش آنطور غرورم شکست و سر یک لجبازی بزرگ افتادم،چون آن جمله ی مزخرف... چون چون چون ، باید بابت تمسخر محسن گریه کنم.

بعد از آن دو قطره اشک ، جاده میرقصد را با آخرین حد صدا با هدفون گوش دادم و این اصلا بچگانه نیست که گریه آدم را سبک می کند.

+ دلیل نوشتن چنین متنی که اصلا قرار بر ثبتش نبود،یاداوریِ نیمه شبانه یِ خاطرات،بلاگفا که به جدید و قدیم تقسیم شد،وابستگی و دلبستگی به چیزهایی که مدام فرومیریزند و گذشته بود.

نمبفهمم الان شبیه خودم نیستم یا قبلا شبیه خودم نبودم. 

+ نشسته ام به انزوا

به رنگ و بوی بی پناهی

به خلوتم نمی رسد

حضور روشن پگاهی...

- چارتار -

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۲۷
ساده __

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">