عصا عزتِ پیره
یه پیرزن چروکیده ی لبخند به لب.
یه پیرزن قد بلند که بیست و اَندی سال پیش شوهرش از دنیا رفته.
یه پیرزنِ مستقل و خوش لحن و صدا.
که از وقتی خورد زمین و مجبور شد کمرشو عمل کنه عصا دس گرفت و ما گفتیم عصا عزته.
و چه بهش میومد عصا.
یه پیرزن با لبخندای دلچسب بود.
"بود!"
من از فوت مادرخانوم برادر شوهر دختر عموی مامانم ناراحت نیستم.
من بابت از دنیا رفتن پیرزن دوست داشتنی یی غصه دارم که هروقت منو میدید لبخند میزد و دس بلند میکرد و گاهی حتی زودتر از من سلام میکرد و منو قلبا وادار میکرد دوسش داشته باشم.و عجیب خنده های شیرینی داشت...
+از روزی که شنیدیم بابت قلبشون تو بیمارستانن(که اصلا یک درصد به فکر دوباره ندیدنشون ، نبودم) تا امروز ک اینطور شد یک هفته میگذره فقط.و من شدیدن غافلگیر شدم.
+ شاید کل کلماتی که بینمون رد و بدل شده بیش از ده تا نبوده باشه که همشون سلام و احوالپرسی و تعارف و اینجور حرفا بوده و هی تکرار شده اما انرژی فقط از کلمات و حرفا ساطع نمیشه.