خطاهای متعدد ستاره بختم...
هرم مَزلو درمورد هزل و آگوستوس صدق نمیکرد و من از همونجا این هرمو بی اعتبار دونستم اما حالا میفهمم که اون دوتا استثنان.و هرم مزلو صدق میکنه بر خیلیا از جمله خودم.اما یجورایی ام صدق نمیکنه.
من نیازهای پله های بالاترو میفهمم و حس میکنم اما انگار توانای ذهنی یا حتی جسمی رسیدن بهشون رو ندارم و بنظر میاد دلیلش سبز نشدن چراغ پله های پایین تره.
درصورتیکه توی هرم فقط از کلمه نیاز اسم آورده شده و انگار که دیگه بعدش قضیه قابل حل و پیشرفت بوده.
نمیدونم کلن.ولش کن.وسطای همین نوشته هم پشیمون شدم از نوشتنش اما از روی بی حالی برای فکر،ادامه دادم.
من به انرژی منفی معتقدم.به اینکه روح تو یه خونه ای مرده باشه.به اینکه ادما و وسایل و همه چیز مث دو قطب همنام همدیگه رو دفع کنن.چون حسش کردم.و برعکسشو هم حس کردم.و انرژیای منفعلو هم حس کردم.
من دلم ارامش میخواد اما نمیشه.و وقتی نشده،راضی شدم به سکون.درسته سکون ارامش نیس و فقط و فقط سکونه اما بهتر از تَنِشِ.
و این روزا همزاد پنداری جالبی میکنم با مردی که بیس سال ازم بزرگتره ...
و من همه ی اینا رو چپونده بودم ته ذهنم و داشتم ذره ذره فراموش میکردم.برنامه هامو ریختن بهم...
به طالع بینی اعتقادی ندارم اما رنگی رنگی طالعشو بهم اثبات کرده و من با دیدن طالع این هفته م که تک تک جملاتشو براش مصداق عینی داشتم و دارم تو زندگی این چن روزم،وا رفتم...
+ این اهنگ افتاده رو زبونم ول نمیکنه : منو تو پیاده تو بارون؛منو تو دیوونه بازیمون...