مسیر جهان دوره گردیست ...
گاهی فک میکنم ما که یه دوره ی شص هفتاد ساله بیشتر نداریم واسه زندگی.بهتر نیس یه کاری رو بکنیم که معمولی نباشه؟کسی بشیم که عادی نباشه؟
صبح نون پنیر خوردن و شب قبل دوازده خوابیدنو درس خوندن و دانشگاه رفتن و ازدواج کردن و پیر شدنو که این روزا همه انجام میدن.
بریم دنبال یه چیزی که حالمونو خوب کنه.که وقتی تو ذهنمون نقش میبنده: زندگی! لبخند بزنیم.
هیچوخ آرزو نکردم فضانورد بشم یا خلبان یا بتونم با حیوونا حرف بزنم ولی خیلی وقتا دلم خواسته با هندسفریم دوتایی بریم قدم بزنیم یه صبح تا شب.یا یه کوله بردارم و بزنم به جاده.از این شهر به اون شهر.
+ اگه یه کم،فقط یکم حالم بهتر میشد جوریکه از این خستگه مفرط درآم،از این ضعف و بی عرضگی همیشگی که حس میکنم،از این ناتوانی و تسلیمی که دربرابر دیگران دارم،شاید به خیلی آرزوهام می رسیدم.
+ کل این یادداشت مربوط به سال قبل همین موقه ها،پیش از امتحان جغرافیاس.بعضی حرفام عوض شده نسبت به این دسنوشته و بعضی حرفام همچنان ثابته.قضاوت خاصی روش ندارم.