211.روزنوشت
اون شب لعنتی صبح شد.و من کل شبو نخوابیدم. بعد از درس خوندن ساعت پنج کوچه بی نامو دیدم.و بعد صبح شروع شد و همه توانمو گذاشتم ک حالم خوب باشه.و حالم عالی بود.کارتو هم گرفتم و فلان و تا نه و ربع خونه بودم.مشاوره بدلیل نامعلوم کنسل شد.اومدم خونه سریع اماده شدم و رفتم استادیوم.حدود نیم ساعت مسیرو پیاده روی کردم.مسیرم تازه بود جذاب بود.بعدم رفتیم یه عالمه خانوم حقیقتو تشویق کردیم و انسیه هم اومد و مریمم حتی اومد! و گلومون پاره شد از بس یک دو سه و شییییره گفتیم.اخرشم سه هیچ باختن.یه بوقی ام یه نفر اورده بود هم حال داد هم سرمون رف.
همه انرژی نداشته م هم تخلیه شد.
اخرشم حرف عروسیش شد معلوم شد شایعه بوده ک شیشمه :/ .هیودهم هیژدهمه.گفتیم پس ما چییی گف کارت ک نمیارم براتون ولی همینجوری میگم یه تعارفی میزنم بهتون.
و دیگه اومدیم بیرون.
اخرم حدود نیم ساعت چل و پنج دقه معطل داداش انسیه شدیم تا بیاد دنبالمون و دو و نیم خونه بودم.
بعدم نفهمیدم کی و چطور بعد ناهار خابم برد به شکل یه جنازه.
و الحق عجب خوابی بود...
+ دو دل بودم تو گذاشتن این پست ولی خب گذاشتمش.
+ کوچه بی نام از این فیلم تلخای تاثیرگذار بود ک اعصابتو خورد میکنه ولی بعد میبردت تو فکر و عمیقت میکنه.
+ امروز گمونم بیشتر از پونزده بار این دوتا جمله رو با ناله تکرار کردم : من ترون میخااام ، من گالری سقا میخواممم..
+ انسیه م عاشق ایت اله مدیر شده.
+ پیاده روی و در اصلِ منظور،قدم زدن،خیلی کار لذت بخشیه.
+ هرچی میدوام ب کارام نمیرسم :(