120.ما خسته ایم!خسته به معنای واقعی!
من معمولا وقتی زیاد(عمیق) فکر میکنم،بغض و گریه دارم.
الان که برای بار چندم اینطور شد،در حین فین فین کردن دارم فکر میکنم که چرا؟
یکی از احتمالات اینه که هنوز از دنیا توقع دارم خوب باشه.نه خیلی.اما توقع دارم انقد هم بد و اذیت کننده نباشه.
هنوز که میگم ینی الانی که نیمه نوجوون و نیمه بزرگسالم و یه چیزایی دسگیرم شده از این تلخیای واقعیت اما هنوزم دلم یه تَه امیدی به وجود دنیای شیرین و دوس داشتنی داره و هنوزم یه مقدار قدرت حس میکنم تو خودم که بخوام دنیامو خودم بسازم.
الان که دارم اینا رو مینویسم ساعت و هفت و بیست دقیقه عصره و گریه ی بعد از یکی از همین تفکراتم تازه تموم شده و کامران تفتی با ولوم 52 داره تو گوشم داد میزنه :
"گم کرده بودم آن خیابان را
پرواز روی بام تهران را
بغض چنار سید خندان را..."
و پشت این صدای بلند گاهی یه صدای دیگه رو میشنوم که تلاش شدیدی برای نشنیدنش دارم.
همین الان که اون آهنگ تموم شد،دیدم که صدای نادوستداشتنی قطع شده.
یکی دیگه از احتمالات اینه که یه مقدار منفی نگر شدم تو چیزای کلی و اساسی زندگیم.همینه که هربار حرفش و فکرش پیش بیاد ذهنم بدترین برداشت رو میکنه و در نتیجه بغض.
الان که بعد از یه رفت و برگشت دوباره دارم ادامه میدم این نوشته رو،ساعت هفت و پنجاه و دو دقیقه س و ظاهرا هیچ خبری از اتفاقات چند دقیقه پیش نیس! و افراد بطرز اذیت کننده ای دارن خودشونو میزنن به اون راه.یکیشونم خودم.دارم وانمود میکنم.
اصلا یکی دیگه از احتمالاتم همینه.اینکه مدام در حال وانمود کردن ام و وقتی شرایط از اون پوسته خارج میشه و روی اصلیشو نشون میده کلافه و اذیت میشم و نمیتونم خودمو کنترل کنم.
احتمال دیگه هم اینه که وقتی نمیتونم فکر کنم یا فکر میکنم و پوچ تر میشم یا قضیه خیلی احتمالات داره ، یا تهش به صفر به توان چند میرسم یا ... ،خیلی خیلی زیاد کلافه میشم و آشوب.و از حس ناتوانیم گریه م میگیره.
"یادگاری" رو زدم رو دور تکرار.
در حال حاضر یه آرامش خاصی همه جا هست.از جمله درون خودم.خیلی خیلی آرومه.اما طوری که انگار همه ی فکرها از خوب و بد از مزخرف و عالی از زشت و قشنگ همه رو ریخته باشی تو یه بشکه و درشو بسته باشی که فقط آروم باشی.
آرامشِ خیال اسوده با آرامشِ بی حس بودن فرق میکنه مگه نه؟
+ بعد دو سه ماه دلم هوای بافتن و کوبیدن قالی رو کرده...
+ یه عمره دارم به در و دیوار و پنجره میگم که خودم بشنوم ، که "از هیشکی توقع نداشته باش!که اگه باب میلت جلو نرفت اینطوری حالت بد نشه." ولی کو گوش شنوا.من هنوزم از دنیا توقع دارم بهتر شه.
+ گفتم که چقدر زیاد خونوادمو دوست دارم.اما نگفتم که گاهی چقدر تلاش میکنم که این دوست داشتنه کمرنگ نشه.
+ آگوستوس واترز (بخت پریشان) : دنیا کارخانه براوردن حاجات نیست.
+ عنوان از حسین جنتی