117
من هیچوقت قربان صدقه ی پدر و مادرم نرفته ام.تا به حال دستشان را نبوسیده ام.هیچوقت بی دلیل وبی هوا در آغوششان نگرفته ام.بارها بدخلقی ، مخالفت ، حرف گوش نکنی(صفت+ی) کرده ام.و هیچوقت مشخصا با زبان نگفته ام دوستشان دارم.
اما همیشه و از انتهایی ترین نقطه ی قلب دوستشان داشته و دارم*.
شما که غریبه نیستید،خیلی وقتها ناراضی بوده ام از وضع خانه و خانواده مان.حتی شاید همین الان.اما قبل از این،چیزهایی به من ثابت کرده اند که بهترین پدر و مادر و خانواده ی ممکن را دارم.و ما فقط همین یک پدرومادر را داریم.
و پدر و مادر چه فرقی با بقیه دارند؟
همین الانِ الان اگر به ادمهایی که دوروبرتان دارید فکر کنید،میتوانید در کنار اسم همه شان یک (احتمال خطا)بگذارید.یعنی بقول همه ی اطرافیان ما در طول همه ی این مدتها میتوانسته اند بقول آقای کاستل در حال نقش بازی کردن بوده باشند.اگرچه با توجه به شناخت ما از آنها این درصد احتمالا بالا و پایین خواهد رفت اما مطمئنم درمورد همه شان میتوان این احتمال را ممکن فرض کرد.
و این دقیقا فرق پدر و مادرها با بقیه ست.
و دقیقا تر (!) همان چیزیست که حتی در اوج ناراحتی و نارضایتی تیتر مغزم میشود.
و همان چیزیست که باعث میشود من روی کادوی روز مادر به جای "برای بهترین مادر دنیا!" ، بنویسم " شک نکنین که همیشه دوسِتون داریم."
فردا هم چیزی تغییر نخواهد کرد و من همان بچه ی همیشگی شان هستم با هدیه ای که فقط برای یادآودریِ این دوست داشتن هاست و یادآوری برای اینکه دعا کنم"خدایا،من فقط همین یک پدرومادر را دارم و تا مدتها مثل گذشته برای زندگی کردن لازمشان دارم."
+ قبل از این متن،شروع کردم به نوشتن احتمالاتی که برای کادوی روز پدر وجود داشت و هرکدوم رد شد به دلایلی و این حرفا تو دفترم.در حین همون نوشتن یه گزینه ای برا هدیه یادم اومد که اصلا قبلا بهش فکر نکرده بودم.و بعدش نفهمیدم چی شد که این کلمات اومدن و شدن یه متن.
+ این متن در یک و چهل و دو دقیقه ی بامداد پنجشنبه نوشته شده و به دلیل قطعیِ اینترنت و در دسترس نبودن مودم،پست آن به امروز موکول گشت.
*این دوست داشتن چیزی نیست که از ظاهرش بنظر می آید.اعتمادیست بشدت قوی و محکم و حس تعلق و وابستگی ای که از بدو تولد تابحال تجربه ی زندگی بدون آن را نداشته ام.و نمیدانم دنیا بدون این حس چگونه خواهد بود.
+ و هنوز نمیدانم عشق چه میتواند باشد؟