189.اندر فوق العادگی خطای ستارگان
در واقع باید بگم دیوونه ی اونجاشم که تخم مرغ ایزاک میخوره به هدف.و عکس العملش.
درست مثل اونجاش ک با دستاشون بازی میکنن.
درست مثل بقیه جاهاش...
در واقع باید بگم دیوونه ی اونجاشم که تخم مرغ ایزاک میخوره به هدف.و عکس العملش.
درست مثل اونجاش ک با دستاشون بازی میکنن.
درست مثل بقیه جاهاش...
یه روزگارانی ام بود سه تایی باهم مینشستستیم منتظر.مورچه هه ک از دریچه بزرگه ی اتاق آقاجون میومد تو ، یه انگشت نرم میزدیم روش،بقول خودمون مریض میشد بعد میذاشتیمش رو یه چیزی(برانکارد) میبردیمش دکتر خوبش میکردیم :/
نود درصد مواردم فلج کمر به پایین میشدن تهش :/
حوصله که نباشه جون در عذابه.از قدیم گفتن.
- از سری جملات قصار یک دختر افسرده -
+ نجومم اضافه شد به گروه انتخابی فرانسه و انگلیسی و ادبیات و حقوق و فلسفه.
راهی هس بشه حسای خوبو حالای خوبو وختاییکه همه چی گل و بلبله و پر از انرژی و انگیزه و اراده ای،بکنی تو شیشه بعد تو روزای سیاهت دراری بنوشیش؟
+ باید بکنیم بیستونی در خویش
تا آخر شاهنامه شیرین باشد
- امید صباغ نو -
میل به دونستن.
بیشتر دونستن.
و این فکر که
همیشه چیزی هس برا جلو رفتن.همیشه اول راهی.همیشه "هنوز هیچی نمیدونی".
عین یه مازِ بی ته...
اون فرفره باید وامیستاد :|
+ از بس که نمیدونم چی باید بگم اینو گفتم.
+ عاقا انقد هی دارم تحت تاثیر این فیلمای فوق العاده قرار میگیرم خصوصن این سری ای که همشون زمانو بازیچه کردن،یهو دیدین رفتم یه دستگاه سکونی چیزی خریدم واس خودم.یا مثلن یه سفینه.نهایتا هیشکدوم ک نشه میرم توهم زا میزنم ک درکش کنم :/
+ تازه ساکن طبقه وسطم سر شبی باهم دیدیم.اونم خوب چیزی بود.
من بی نهایت شکایت و گله دارم به بابام.یه عالمه انتقاد و یه عالمه حرف نزده بهش و یه عالمه دلخوری.
ولی دارم میترکم الان ک صدای گرفته ش داره زور میزنه واسه داد زدن.
+ هرچند اونیکه از تعصباش و تفکراش کوتاه نمیاد و یه دنده س باباجونه اما اونی ک شاکی ترم ازش مامانجونه که توضیح چرایی ش کار حضرت فیله...
+ هههه اولین بار بود انقد رک از سوهانِ روح ترین اتفاقای زندگیم حرف زدم.
من خودسانسوری نمیکنم که نگم اتفاق امشبو.
من میگم که فحش دادم به یه نفر.و یه نفر دیگه گف از تو بعید بود و تصویرم راحبت بهم ریخت.
و من بشدت جا خوردم از اینکه فهمیده چون اون شخص ادرس وبلاگمو داشت و منِ توی وبلاگ باید خیلی فرق کنه با منِ اونجا.و فرق میکنه.
و من خودسانسوری نمیکنم که نگم رفتم باهاش حرف زدم.و گفتم مسئولیت کارمو قبول دارم و من بودم ک زدم اون حرفو فقط متاسفم بابت حس بدی ک پیدا کردی.
و یه عالمه حرفای دیگه زدم بهش درحالیکه میدونستم وختی یه تصویری عوض شد دیگه برگردوندش غیرممکنه مگر اینکه خودتو بزنی به اون راه.
و با همه ی اینا اخرش خوشحال شدم ک گف قبلا سفید بودمو الان خاکستری.و گفتم چون از خاکستری بودن بیشتر خوشم میاد تا سیاه یا سفید بودن.
و دلخور بود.
و من تصویری از خودمو بهم ریختم.
و من خودمو سانسور نمیکنم ک این حرفارو نخام بزنم اما عایا واقعن خودمو سانسور میکنم ک اونشب از گفتن اون حرف جلوی اون پشیمون شدم؟یا اون یه زیاده روی بود؟
من هم اون ساده ای ام ک بی هیچ ابایی تو هرچیزی سرک میکشه و تو ذهن خودش دریده ست هم اون ساده ای که یه عمر سر قواعد زندگیش موند و اون کلمه ها رو نگف.
ینی من تایلر و جک ام؟
نیستم.
من اون جک بدبختِ از همه جا بی خبرِ بی حوصله و سرد نیستم.
من فقط حسِ دوگانگی جک ام الان.
همون چیزه که الان پیش اومده و نمیخام بگم.
کد : سیاه ، سفید ، خاکستری ، کدنویسی
+ از این ب بعد اینجوری مینویسم اصن.