172
در ضمن یه گوش هندسفریمم قطع شده.
+ قالب وبلاگ پرید.لپ تاپ خاموش شد و سیو نبودو پرید.احتمالا دیگه حوصلم نشه از اول سرهمش کنم.نیم ساعت اول بشدت عصبانی و پر از احساس بد بودم اما بعدش دیگه حسم تبدیل شد به یه جور به درک.
+ من همونی ام که سه چار ماه این در اون در زدم ک یه کاری کنم ویندوز تن نصب شه رو لپ تاپ.و حالا شدم همونی که ویندوز تن عزیزشو با ویندوز 7 عوض کرد :)
+ مودممون از روز اول نصب یه مشکلی داشت.چن روزه دارم پیگیری میکنم.راه حل میدن اما دوباره همون آش میشه.امروز نمایندگی بردم.ریست کرد.و حتا حالا بدتر از قبل.
+ میخواستم مودمو بیارم بالا تو اتاق خودم که با کابل شبکه وصل شم ک مشکل وای فای و اینا و خلاصه...
- اول سیم بلنده پیدا نشد.با چن ساعت تاخیر یه سیم کوتا جور شد.
- تو اتاقم پریز تلفن نیس و عملن منتفیه قضیه کابل شبکه.
- وختی تو حال وصلش کردم وصل نشد و ارور دی اس ال میده.در حالیکه صب ازش پرسیدم که میشه مودمو بی واسطه به خط تلفن زد؟گف میشه.گفتم تو سایت زده تو این حالت باید پشت تلفن میکروفیلتر زد بجا اسپلیتر.گف نه همون اسپلیترو بذا پشت تلفن باشه.مودمو میشه مستقیم زد.
و نشد :|
+ احساس شکست دارم و خستگی همه این چن روز تو مغزم مونده و اعصابم خورده و منفی منفی ام فقط.
+ فک میکردم میتونم این مشکلا رو حل کنم و نتونستم.البته این دوروز اون مسئله و فکر خوره مانندش هم باعث فرسایشم شد خیلی.
+ و اینکه بیرون رفتن با محسن واقعا فرسایشه.از تو ماشین نشستن بگیر تا شاتل رفتن و بانک رفتن و فلان...واقعن فرسایش...
+ I just can read.I cant feel.its mozakhraf.
+ بضی وختا فک میکنم واقعن بعضی زیرپایه هام مشکل داره ها.بحث اینجا و حرف زدن و فلان نیس.کلن بعضی چیزام از بیخ مشکل داره.حالا خدا داند.
+ این چن روزه خیلی چیزا باعث شده که یه تیتر اضافه بشه به ذهنم "چرا هیچ نیروی متخصصی وجود نداره؟" خب چرا هیشکی کاملا از پس اون کار بر نمیاد :|
+ بیخیال و اینکه مغزم دَوَنگه و خسته.
+ coherence رو دیدم.چه دیدنی!اصا خووووب بودا!!!!مرسی هیژده مرسی.
+ این روزا ( از اینترستلر به اینور) مدام یه گوشه ی ذهنم درگیر این نسبت زمان و واقعیت و واگرایی و فیزیک کوانتوم و این حرفاس.اصن خودمم نمیدونم چی میخام فقط ذهنم درگیرشه و میخوامش.همین.چیز خیلی خیلی عجیب و جذاب و پیچیده و اصا اووففف...
+ کاش از این خونه بریم.از ته ته دلم میخام که از این خونه بریم.همین خونه ای که یه زمانی میمردم بیام یه شب بخابم توش.کاش بابا یه کاری کنه یه فکری کنه تا بریم.اگه بشه،مشکلاتم از شیش جهت کم میشه.ینی درصد خیلی زیادیش.هم بابت رفتن هم بابت دس به کار شدن بابا.
+ میخام بشینم از رو برنامه ماشین حسابه که رو کاغذ کامپیوتری سوراخ داراس که یه سالی هدیه تولدم بود،تایپ کنم فقط.ک بشناسم کدارو.yes.I will do it.
+ الان بخام فقط یه فیلم دانلود کنم،بنظرتون اینسپشنو ببینم یا فرزندان(شایلی هیوده ساله) یا فایت کلاب؟
(تذکر: "صاف" نظر تو رو میدونم نمیخاد بگی :))) ولی اگه دوس داشتی بگو ک چقد فوق العاده س فایت کلاب:)) )
+ جدیدا (شاید یکی دوهفته اخیر) دایره ی ادمای قابل تحمل واسم،بسیار بسیار کوچیک شده.و اکثر اطرافیانم بنظر غیرقابل تحمل میان.
+ شیرین رفت.بیس و چار ساعته که رفته اما انگار یه هفته گذشته ... .لباس صورتیشو که عاشقشه تو کمد من جا گذاشته و منو زیبا تقسیمش کردیم بلوزش مال اون شلوارش مال من.
+ دیروز عصر برا بقیه چایی اوردم اونم گف میخاد.تو یه استکان کوچولو ریختم واسش با یه قند اوردم گذاشتم بالای میز کامپیوتر ک خنک شه.یادش رفت بخوره.
هنوز همینجاس.
+ ویندوزم مدام ارور اپدیت میده و هشدار خراب شدگی و هر آن ممکنه همه چیش به فنا بره و مجبور ب تعویض ویندوز شم.برگردم به سون عایا؟من یه روزی رویام ویندوز ده بود،حالا برگردم به سون چون راحتتر و ریلکس ترم؟
+
من یه "شایلن وودلی" تو ذهنم دارم که اکثر اوقات در حال حرف زدنه.در حال ترجمه ی حرفام به انگلیسی و گفتنشون.
بعضی وختام چیزی که میگه بخاطر کوچکی دایره لغات،مفهوم نیس.فقط خش صداش و لهجه ش هس تو سرم.
تکیه کلاماش هم ایناس :
I killed him
its ok
its me
+ یکی دیگم هس ک الان یادم نمیاد.
و همین.
من یه شایلن وودلی تو سرم دارم.
اساسا استعدادم در عادت کردن خیلی خوبه.با ذکر مثال بخوام بگم الان بصورت همزمان دو تا اعتیاد دارم.
+ سعی کنید سیگار و شیشه و کراک دم دستم نذارین.
+ روشای ترک اعتیاد چیه؟غیر از کمپ :/
خالی موندن وبلاگ و خوردن حرفا
رغبت نداشتن برای اینستا
بی حوصلگی تو چت
جواب ندادن بیشتر مواقع پیامام
و همه ی تناقضا و تغییرای این روزام
تقریبا مطمئنم دیگه که دلیل همه ی این اتفاقا اینه که از مجاز خسته شدم.دلم زندگی واقعی میخواد.دلم میخواد با یکی بشینم فیلم ببینم یا وختی یه فیلمو دیدم بشینم بغل دست یکیو با ذوق و شوق تعریف کنم براش نه اینکه تو وبلاگ و اینستا عکسشو بذارم و راجبش تایپ کنم.دلم میخواد وختی دلم میگیره زنگ بزنم به یکی صداشو بشنوم حرف بزنم باهاش بعدم بریم یه دوری بزنیم تا یه جایی بریم و بیایم تا دلم باز شه نه اینکه تو تلگرام و واتساپ براش تایپ کنم که حالم گرفته س و دقیقا همون لحظه پشیمون شم چون میدونم کاری از دسش برنمیاد.دلم میخواد وختی دلم واسه یکی تنگ میشه بتونم دهنمو باز کنم بگم دلم تنگ شده نه اینکه شکلک بغل براش بفرستم.دلم میخواد با حس دیگه ای غیر از بینایی م هم با ادما ارتباط داشته باشم.
صدا ... صدا ... صدا ... اصلا چی از صداها تو ذهنم دارم؟از عطرها چی؟از گرمای دستها؟
دلم واسه خودم میسوزه و نمیتونم با خودم حرف بزنم.به خودم حق میدم و نمیتونم خودمو بغل کنم.
به هیچ وجه پشیمون نیستم از بودن تو فضای مجازی.خیلی تجربه گرفتم،خیلی خندیدم،خیلی چیزا یاد گرفتم و ... و بارها هم امتحان کردم اما نمیتونم ازش دور شم اما دلم واسه خودم میسوزه که وجودش بیشتر تو دنیای مجازی معنی داره تا واقعیت.
+ تک تک جمله ها رو که مینوشتم مثال نقضش خونوادم بودن.چون باهم در ارتباطیم واقعی و حتی شاید اصلا تو دنیای مجازی واسم غریبن و باهم ام خوبیم اما نمیدونم چرا راضیم نمیکنه.خواستم بگم با وجود اینکه میدونم خونوادم هستن،اون حسا رو دارم.
+ حس میکنم دیگه حتی تحمل ادما تو دنیای واقعی برام سخت شده حتی.امیدوارم این فقط یه فکر احمقانه ی نوجوانانه باشه.
+ یه نفر گفته میاد اما نیست (کامران تفتی یه جوری این جمله رو ادا میکنه که آدم استپ میشه.)
شخصیت هایی در من اند
که با هم حرف نمی زنند
که همدیگر را غمگین می کنند
که هرگز دورِ یک میز غذا نخورده اند
شخصیت هایی در من اند
که با دست هایم شعر می نویسند
با دست هایم اسکناس های مُرده را ورق می زنند
دست هایم را مُشت می کنند
دست هایم را بر لبه ی مبل می گذارند
و هم زمان
که این یکی می نشیند
دیگری بلند می شود٬ می رود
شخصیت هایی در من اند
که با برف ها آب می شوند
با رودها می روند
و سال ها بعد
در من می بارند
شخصیت هایی در من اند
که در گوشه ای نشسته اند
و مثلِ مرگ با هیچ کس حرف نمی زنند
شخصیت هایی در من اند
که دارند دیر می شوند
دارند پایین می روند
دارند غروب می کنند
و آن یکی هم نشسته است
روبه روی این غروب٬ چای می خورد
شخصیت هایی در من اند
که همدیگر را زخمی می کنند
همدیگر را می کُشند
همدیگر را
در خرابه های روحم خاک می کنند
گروس عبدالمالکیان