سادگانه

اسمش ساده بود.نه اینکه اسم ساده ای داشت،نه.خودِ خودِ اسمش ساده بود.

سادگانه

اسمش ساده بود.نه اینکه اسم ساده ای داشت،نه.خودِ خودِ اسمش ساده بود.

۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۴۰

۱۳۷.از دلایل خوشبختی

همه تو محوطه ی بیرون ساختمون نشسته بودن دور هم.خییلی یهویی و بی مقدمه تصمیم گرفتم و بدون اینکه به کسی بگم،رفتم تو ساختمون.بعد از طی مسافت با آسانسور و وارد شدن به خونه ای که خونه ی ما نبود،بی هیچ معطلی رفتم سمت تراس.
یه سری میله ی گرد نقره ای رنگ با قطر تقریبا سه چاهار سانت ثابت کنار هم با فاصله نصب شده بود که از کنار نرده های بالکن شروع میشد و با چند بار عوض کردن جهت تا نزدیک پشت بوم میرسید.
همیشه ی عمرم میدونستم که آدم بی دل و جرئتی ام اما همیشه ی عمرم سعی کردم هرجا بتونم خودمو تو این شرایطا قرار بدم و اون هیجان و آدرنالین لذت بخشو امتحان کنم.
گوشه و کنار تراس رو با چشم دنبالش گشتم و رفتم سمتش.
یه سری بند و محافظ مثل محافظای بانجا جامپینگ که حدود شیش هفت تا بادکنک گازی بهشون وصل شده بود.
بادکنک ها رو پوشیدم و با یه حرکت پامو گذاشتم رو اولین میله.چن تای اول یکم استرس داشت اما کم کم به خودم مسلط شدم.
یکی یکی پله های نرده بوم پروازو جلو میرفتم.گاهی به سمت بالا بود.گاهی چپ و راست،گاهی ام کج.
رسیدم به جایی که ارتفاع خوبی داشت.روبروم دیوارِ نماکاری شده ی ساختمون بود و پشت سرم اون پایین،خونواده که خیلی کوچیک شده بودن و با تعجب منو نگاه میکردن.
چشمامو بستم و باز کردم.نخی که بادکنکا باهاش به من وصل شده بودن رو گرفتم و پریدم...

حس بی نظیری بود.من توی هوا معلق بودم بوسیله ی چن تا بادکنک رنگی که نخشونو به هرطرف میخواستم مایل میکردم.بعد از شاید یک دقیقه،آروم و نرم با پاهام روی زمین اومدم درحالیکه یه لبخند گنده رو لبم بود.
تا صبح پنج شیش بار دیگه اون احساس ها رو از خونه های دیگه ی اون ساختمون تجربه کردم. و چند بار آخر زمانم حتی به پنج شیش دقیقه پرواز هم رسید.
اقرار میکنم یکی از بهترین حسایی بود که تجربه کردم تو زندگیم با وجود اینکه نمیدونم از نظر فیزیکی  اصلا همچین اتفاقی ممکنه یا نه.
نمیدونم عادیه یا غیر عادی که آدم همچین حس وحشتناک دلپذیری رو توی خواب تجربه کنه اما خوابا برای من همیشه فوق العاده بودن و من عاشق دنیای خواب هام.
شاید اگه این خوابا نبودن،حتم میکردم که مدادِ قصه نویسیم نوکش واسه همیشه شکسته.اما رویاهام میگن هنوز امیدی هست.

من وقتی خواب نمیبینم مریضم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۲/۲۲
ساده __

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">